ملیکاملیکا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

ملیکا نفس مامان و بابا

عشق من دخترم ملیکا

برایت می نویسم تا بدانی دوستت دارم ،از تو می گویم تا بدانی دنیایمان هستی .......

 ملیکا جان

خاله زینب + ملیکا جوون = love

دقیقا که نه تحقیقا ده سال از دوستی من و خاله زینب جون می گذره و عملا زینب واسه من مثل یه خواهر بلکه نزدیکتره .از وقتی هم ملیکا جوون به دنیا اومد زینب خانوم شد خاله زینب و اولین ارتقامقام رو توی خانواده ش حتی قبل از مامان بزرگ شدن مامانش (البته هنوز ایشون مامان جون نشدن )کسب کرد و حقا که خوب خاله ای واسه دخملم بوده و هست . خلاصه مطلب اینکه ملیکاجوون کلی هدیه و یادگاری از خاله جون دریافت کرده که فقط یه گوی شیشه ای موزیکال صورتی رو کلا جمع کردم تا وقتی بزرگ بشه به یاد این روزها سالم تحویلش بدم ،با این وج ود ملیکا بارها یادش افتاد و خواست بهش تحویل بدم ولی از اون اصرار و از من انکار . &n...
29 خرداد 1392

ملیکا خانوم در شهربازی

  شهر بازی مورد علاقه ملیکا جوون سرزمین عجایبه و گریم صورت اونم به شکل ببر و پلنگ و اسکلت و موجودات وحشتناک مهم ترین قسمت تفریح دخترمونه . گرچه با تلاش مامان سمانه به همون دو تا مورد اول اکتفا می شه و بعد نوبت خانوم گریمور که با تعجب نگاه نگاه می کنه و مامان سمانه با ایما و اشاره بهش حالی می کنه که خانوم جوون یه کمی لطیف باشه . اینم بعضی از عکسای خانومی : ملیکا در سرزمین عجایب : همیشه هم همین هواپیما رو انتخاب می کنه : این دفعه اولی که گریم کرد و سرش کلاه رفت :   ...
5 اسفند 1390

ملیکا و علایق

رنگ مورد علاقه : صورتی کم رنگ غذای مورد علاقه : ماکارونی ، پیتزا،فسنجون ، خورش آلو ، غذا خرمایی( خرما و تخم مرغ )،کباب سیاه (به قول خودش ) عروسک مورد علاقه : اسب ، باربی ورزش مورد علاقه : اسکیت ،شنا بازی مورد علاقه : تاب بازی   میوه مورد علاقه : انار ، زرشک البته دخترم علاقمندیهاش به صورت دوره ای تغییر می کنه مثلا وقتی دو سالش بود عاشق رنگ آبی بود ، دو سال و نیمش که بود رنگ سبزو خیلی دوست داشت و سه سالگی بنفش و حالا صورتی فقط کمرنگ .توی غذاها هم همینطور بوده .   دختر من به پارک خیلی علاقه داره اونم سرسره های بادی و خریدن بادکنک ، تابستون تفریحش اینه که هفته ای دو شب ببریمش پارک و حسابی ...
30 بهمن 1390

ملیکا جوون در روزهای تولد

این عروسک خانوم ما عاشق جشن تولد وشمع و کیک اونه . در طول سال هم چندین بار درخواست خرید کیک تولد رو داره که البته گاهی براش تهیه می کنیم تا عسلم خوشحالی کنه . گزیده ای از عکسها و جشن تولدهاشو در ادامه مطلب دنبال کنید .   تولد یک سالگی ملیکا خانووم در یه جشن کوچیک که مهموناش شامل مامان جون و باباجون ، مامانی وبابایی ، دایی امیر وخاله لیلا ،دایی امین و عموهای عزیزش بودن برگزار شد. اون سال خاله زینب در تموم مراحل خرید و تزئیینات نقش اساسی داشت اما از اونجا که مهمونی به صورت خانوادگی برگزار شد با وجود دعوت ما از ایشون ،خاله به جشن نیومد البته کادوی خاله زینب همیشه اولین کادویی هست که دخترم&nb...
22 بهمن 1390

ملیکا و خانواده

ملیکا جونم نوه بزرگ مامان جون و باباجونه . تنها نوه مامانی و بابایی هم هستش .خلاصه اینکه اونا هم همشون هنوز ملیکا خانووم لب تر نکرده براش همه چی آماده می کنن . همین دیروز به مامانم زنگ زده بود و گفته بود واسم خورش آلو درست می کنی مامانم غذاهایی درست می کنه که من دوست ندارم و مامان جونم فوری واسش آماده کرده بود و روز بعدهم که مامانی فهمیده بود می خوایم بریم بهشون سر بزنیم براش خورش آلو درست کرده بود . دخترم دوست داره نهار خورش آلو یا فسنجون یا ماکارانی بخوره و شام هم که پیتزا یا غذا خرمایی (به قول خودش ).خلاصه این یه نمونه کوچیکه حسابی تحویلش می گیرن ها .دستشون درد نکنه ایشالا همیشه سالم باشن و ما زیر سایه لطفشون باشیم . &nbs...
19 بهمن 1390

ملیکا و مامان

فونت زيبا ساز   مامان عاشق دخترشه حتی وقتی می خواد مستقل باشه و پیشنهاد مامان فقط جوابش نعه ، مخصوصا وقتی چکمه هاشو می خواد تابستون بپوشه یا عروسکی که یه دست وپا و یک چشم بیشتر واسش نمونده با خودش بیاره خرید و......خیلی وقتا هم ملیکا خانووم واسطه ای پیدا می کنه تا حرف خودشو به کرسی بنشونه اونوقته که مامان می شه ظالم دوران و واسطه می شه عزیز ملیکا . مامان روزی شیش وعده ملیکا رو تاب می ده و حین نگا کردن تلویزیون با ملیکا و عروسکاش (خانم آلبالو ،عسل ،نی نی ،خرس مهربون ، فضایی و ...) باز...
19 بهمن 1390

ملیکا و بابا

بابا علی عاشق ملیکاست.... ملیکا شماره موبایل باباشو حفظه و هروقتی که کم وکسریای خوردنیاش یادش می یاد یه تماس می گیره که بابا اومدی لواشک و پاستیل و .... یادت نره .بابا علی هم طفلک قبل از اومدنش اونارو تهیه می کنه ،گو اینکه وقتی می رسه ملیکا داره حنا دختری در مزرعه رو نگاه می کنه و کلا حواسش پرته .خلاصه روابط بین اونا دوستانه ست اما این صلح تا زمانی پا برجاست  که می خوایم بریم بیرون و لباس پوشیدن همراه با بازی و ناز و عشوه ملیکا خانووم شروع می شه و روابط حسنه تبدیل می شه به جنگ جهانی دوم .خلاصه اینکه بابا معمولا ملیکا رو به پیشنهاد مامان به پارک می بره و بعد از بازی و تماشای حیوانات ، پدر می شه محبوب دختر ..... با...
15 بهمن 1390