ملیکاملیکا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ملیکا نفس مامان و بابا

ملیکا و مامان

فونت زيبا ساز   مامان عاشق دخترشه حتی وقتی می خواد مستقل باشه و پیشنهاد مامان فقط جوابش نعه ، مخصوصا وقتی چکمه هاشو می خواد تابستون بپوشه یا عروسکی که یه دست وپا و یک چشم بیشتر واسش نمونده با خودش بیاره خرید و......خیلی وقتا هم ملیکا خانووم واسطه ای پیدا می کنه تا حرف خودشو به کرسی بنشونه اونوقته که مامان می شه ظالم دوران و واسطه می شه عزیز ملیکا . مامان روزی شیش وعده ملیکا رو تاب می ده و حین نگا کردن تلویزیون با ملیکا و عروسکاش (خانم آلبالو ،عسل ،نی نی ،خرس مهربون ، فضایی و ...) باز...
19 بهمن 1390

ملیکا و بابا

بابا علی عاشق ملیکاست.... ملیکا شماره موبایل باباشو حفظه و هروقتی که کم وکسریای خوردنیاش یادش می یاد یه تماس می گیره که بابا اومدی لواشک و پاستیل و .... یادت نره .بابا علی هم طفلک قبل از اومدنش اونارو تهیه می کنه ،گو اینکه وقتی می رسه ملیکا داره حنا دختری در مزرعه رو نگاه می کنه و کلا حواسش پرته .خلاصه روابط بین اونا دوستانه ست اما این صلح تا زمانی پا برجاست  که می خوایم بریم بیرون و لباس پوشیدن همراه با بازی و ناز و عشوه ملیکا خانووم شروع می شه و روابط حسنه تبدیل می شه به جنگ جهانی دوم .خلاصه اینکه بابا معمولا ملیکا رو به پیشنهاد مامان به پارک می بره و بعد از بازی و تماشای حیوانات ، پدر می شه محبوب دختر ..... با...
15 بهمن 1390

ملیکا قبل از تولد

همیشه و همیشه شکرخدا برای وجود دختر مامان و بابا.   اولین بار که از حضورش آگاه شدم سجده شکر کردم . اولین بار که قبل از تولد باهاش حرف زدم هنوز یک ماه و نیمش بود . اولین بار که تکون خورد و به قول خودمون زنده شد و روح لطیف اللهی تو وجودش دمیده شد ، مدینه حرم پیامبر (ص) بود. هنوز یادمه حرفایی که قبل از تولدش براش می زدم از مامان و بابا و خانواده، از آسمون و گل و کوه و بارون و برف ، از رنگها و هر چی که قشنگ و زیبا بود ..... ...
11 بهمن 1390